آناهیتای من... عشق من
عزیزم.... دخترم... نازنینم
مدتهاست قصد دارم برایت بنویسم.... از تو که تازه ترین و زیاترین احساس زندگیم را به هدیه دادی. از تو که در میان همه هیاهوها و شلوغیهای دنیا برایم آرامشی، نوازشی و بخششی ... ولی تو بهتر از من می دانی که روزها چه زود سپری می شود و الهه چقدر در انجام کارها تنبل است. اینقدر امروز و فردا کردم تا امروز که تو ٨ ماهگی را تمام کرده ای دیگر دل یک دله کردم واولینها را برایت نوشتم. البته باز هم تو بهتر می دانی که الهه با تکنولوژی و اینترنت و ... میانه خوبی ندارد. عاشق قلم و کاغذم و تا امروز حرفهایم را برایت در سررسید سال ٩٠ بیمه سامان نوشته ام ولی احساس کردم روزی بزرگ شوی و به مادرت خرده بگیری که چرا از تکنولوژی دور بوده ... پس اینجا برایت می نوسم وگرنه همان کاغذ و قلم به همه این جانگولک بازیها می ارزد... من و علیرضا عاشقت هستیم و تا امروز لحظه های خوبی رو با تو گذروندیم....