آناهیتا

9 ماهگی

1391/6/12 22:25
نویسنده : الهه
197 بازدید
اشتراک گذاری

 روز از پی روز و هفته از پس هفته می گذره و تو در دامان من هر روز جلوه جدیدی از زندگی رو بهم نشون می دی... چرا اینقدر سریع داری وارد دنیای ادم بزرگا می شی؟ چرا اینقدر عجله؟ ای کاش می شد این لحظه ها رو نگه داشت ... اینروزا اینقدر شیرینه که نمی خوام تموتم شه... چطوری می شه این روزا رو متوقف کرد.. دلم از حالا برای این روزات تنگ می شه... روزایی که وقتی از همه کس و همه چی خسته می شی فقط به یاد من می یفتی و به من پناه می یاری ... روزایی که تو بغلم شیر می خوری و من از اینکه تو شیره جونم رو می خوری خورسندم... روزایی که وقتی با یه دنیا دلتنگی از سر کار بر می گردم و می بینم تو دلتنگتری و سر تا پامو غرق بوسه می کنی... روزای انتظار روزای گل سرای رنگارنگ و پیرهنای چین چین... روزای که خودم می برمت حمام و توی حمام با هم بازی می کنیم و من تن لطیفت رو لیف می کشم و آواز می خونیم... شبایی که می خوابونمت و تا صبح چندین بار بیدار می شی و با نوازشم دوباره می خوابی... یه روزی تو برزگ می شی و می ری توی حمام و درو می بندی و حتی نمی ذاری من ببینمت چه برسه به اینکه بدن نازتو لیف بکشم... می ری تو اتاقت درو قفل می کنی و تا ساعت 12 ظهر می خوابی و هر چی بگم مامانی بیدار شو ذلم برات تنگ شذه و تو می گی مامان ولم کن بخوابم... آره اینروزا می رن و اونروزا می یان... دیگه هیچوقت این روزای عاشقی و بی قراری تکرار نمی شه.... حالا 9 ماه از زندگیت گذشته . 2تا دندون خوشکل داری... بای بای می کنی... بوس می کنی... ماما می گی... از غریبه می ترسی... ددری هستی و چشم روی هم بذارم چند روز دیگه فقط چند روز دیگه کارای جدیدتری یاد می گیری و تمام این روزا و این کارا می ره به خاطره ها... به خدا می سپارمت 9 ماهگیت مبارک...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد