برف می بارد
آناهیتای من
امروز 22 اسفند 90 و چیز دیگه ای به سال جدید و اومدن بهار نمونده. چقدر زود هر روز می گذره و این روزهای قشنگ در کنار تو بعداً برام همش خاطره می شه.
عزیزم امروط برف قشنگی می باره و تو که دو روز بود بی تانی می کردی الان به خواب ناز رفتی. این روزا همش دلت می خواد حرف بزنی ولی نمی تونی واسه همین همش لبتتو غنچه می کنی و او او می کنی و ما نمی دونیم چی می خوای بگی... کم کم گهواره ات هم داره برات کوچیک می شه و پاهات به پایینش برخورئ می کنه... هروز جلوی چشمای من داری بزرگتر می شی و منو با خاطره این روزای قشنگ رها می کنی. کاش توی یه لحظه دنیا وای می ساد و کارای تو رو جاودانه می کرد. اینقدر عاشقتم که گاهی می خوام این لحظه ها رو بخورم و واسه خودم نگه دارم... دوستت دارم عزیزم... خیلی دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی