آناهیتا

تنهایی و دلواپسی

1391/7/15 23:21
نویسنده : الهه
156 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر سخت بود امروز... پر از احساس تنهایی برای آناهیتا و پر از احساس دلواپسی برای من. امروز مرخصی بدون حقوقم هم تمام شد و مجبور شدم آناهیتا رو بذارم مهد و برم شرکت. حالا آناهیتای مریض و بهانه گیر که نه چیزی می خوره و نه حاضره جایی بره و من پر از احساسات مادرانه و دلتنگیهای همیشگی. بالاخره دل یک دله کردم و بردمش مهد خودم هم ماشینو دم مترو پارک کردم و با مترو رفتم شرکت. البته وصف مترو گل و بلبل بماند که اصلاً حال ندارم تعریف کنم. خلاصه رفتم شرکت. تمام طول راه اخرین نگاه آناهیتا جلو چشمام بود و دستاشو که به طرفم دراز کرد که بغلش کنم ولی من ولش کردم و رفتم. تمام مدت به این فکر می کردم که بچم غذا نمی خوره شیر خشک هم که نمی خوره منم که نیستم شیر بهش بدم. رفتم شرکت و دوباره تقاضای 2 ماه دیگه مرخصی کردم که بعید می دونم قبول شه. بگذریم از این حرفا تحمل نکردم و بعد از 2 ساعت برگشتم دنبال آناهیتا توی طول راه این من بودم  که مردم و زنده شدم که بچه گرسنه و بدخوابی مثل آناهیتا تا الان چکار کرده. باید یه مادر باشی تا بفهمی الان چی دارم می گم. خلاصه رسیدم مهد گفتن آناهیتا خوابیده. از تعجب شاخ در اوردم . این بچه وقتی سیره و کلی همه چی براش فراهمه به بدبختی می خوابه حالا چطوری خوابونده بودنش خدا می دونه. خونه همش خوابالوده و کسل بود. عصری که با علی رفتیم بیرون الکی سرش رو گذاشت رو شونه ام و خوابید. شب توی خونه هی غر زد. رفتم بخوابونمش که سر تا پامو استفراق گرفت. نمی دونم بچه چی خورده بود که اینجوری اورد بالا. دلم واسش کباب شد. دلم واسه مظلومیتش سوخت. فکر کردم مگه آناهیتا چه گناهی کرده که خودم به دنیا اوردمش و باید ببرمش مهد کودک تا شاید اینقدر گریه کنه که خوابش ببره. یا چیزی بهش بدن بخوره. با خودم عهد بستم دیگه نبرمش تا کمی بزرگتر بشه و بتونه از خودش دفاع کنه اون الان خیلی بی دفاعه... الهی بمیرم که الان چه آروم گرفته خوابیده. عزیزم خدا همیشه پشت پناهت باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد