خورشیدکم بتاب تا روشن ترین باشم
آسمان را مگر توان دوری از خورشید هست که مرا توان دوری از تو باشد.
روزها را بدون عطر حضورت و بدون لبخند پر مهرت و بدون بوسه های اعجاز گرت تاب نتوانم که تیر ماه به این گرمی در نبود تو سرد است. سرد و تر سناک . چنان سرد که به خود می لرزم. برای اینکه کنارم باشی و پرم کنی از خودت و از وجود نابت ، کنارت می مانم ... باشد بگذار همه بگویند دیوانه ام... اینجا کنار تو همه را همه چیز را به خنده می گیریم و می خندیم و می خندیم و می خندیم و از گرمای وجود هم و خنکای هوای خانه لذت می بریم... بگذار تمام دنیا حتی خود تو بعدها بگویی که من دیوانه ام... آری یه مادر دیوانه...
پی نوشت: از 7 اردیبهشت دیگه سر کار نرفتم و موندم خونه پیش تو تمام ابراز احساسات و عرایض بالا برای همینه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی