آناهیتا

قصه من و غم تو

1391/4/21 8:23
نویسنده : الهه
158 بازدید
اشتراک گذاری

آناهیتای من.... عشقم

امروز ٢١ تیر ٩١ بعد از یک هفته که با هم شیراز بودیم دوباره با یه دنیا دلتنگی برگشتم سر کار. آناهیتای گلم امروز و الان اینقدر دلم برات تنگه که نفسم به سختی راهشو پیدا می کنه و از سینه بیرون می یاد. اینروزا اینقدر شیرین شدی که تحمل دوریت حتی یه لحظه هم برام سخت شده. کمکم کن آناهیتا. دلم برای آغوش گرفتنت یه ذره شده. الهی مامانی قربون اون بی قراریات بره که وقتی خونه نیستم همش داری بی قراری می کنی. همش وقتی پیشتم چهار دست و پا می یای طرفم و دستمو می گیری و بلند می شی. همه می گن خیلی زود شروع کردی. همین کارات دل همه رو برده. تو شیراز اینقدر قشنگ توی بغل ملینا آروم می گرفتی که باورمون نمی شد. عشق من همه می گن اینروزا می گذره ولی برای من دوری از تو خیلی سخته کاش هر لحظه کنارم بودی و بوت می کردم. عزیزم باید برم سر کارم. دلم برات تنگ شده. مواظب خودت باش تا برگردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد