کی اشکاتو پاک می کنه؟؟؟؟؟
عزیزم امروز ٣١ تیر ١٣٩١ تو هفت ماه نیمه شدی. امروز بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تازه تونستم ببرمت مهد کودک. حالا می خوای از دلم بدونی؟ ندونی بهتره. دل نگو یه پارچه خون... عزیزم امروز بعد از اینکه تو رو گذاشتم توی مهد امید فردا تمام راه برگشتنمو گریه کردم. الانم دلم به اندازه یه دنیا گرفته
حالا بذار از چیزای خوبم برات بگم.
عزیزم امروز که بردمت چون تو نی نی بودی می خواستن توی کریر بخوابوننت ولی من گفتم دختر من الان سه ماهه که یاد گرفته خودش از کریر می یاد بیرون ولی اونا باور نکردن تا اینکه خودشون گذاشتنت توی کرریر و در کمال نا باوری دیدن که تو راحت از کریر اومدی بیرون و چهار دست و پا واسه خودت رفتی. همشون تعجب کرده بودن و می گفتن ماشالاااااااااااا.
تو همیشه همه کارات رو زودتر از هم سنای خودت انجام می دی خیلی واسه همه چیز عجله داری. وقتی گذاشتمت مهد بیدار شدی و مثل همیشه با تعجب اطرافت رو نگاه می کردی. عزیزم تو خیلی با هوش و شیطونی و هیچ کدوم از هم سنای تو کارایی که تو می کنی رو انجام نمی دن. دوستت دارم عزیزم و مثل همیشه مواظب خودت باش