آناهیتا

روزهای شیرین زندگی

1392/1/19 12:33
نویسنده : الهه
149 بازدید
اشتراک گذاری

آدما هیچوقت قدر موقعیتی رو که دارن نمی دونن... مثلاً خود من که هی رفتم پیش مدیر و مدیر عامل التماس کردم تا یه سال مرخصی بگیرم.. خوب اونا هم موافقت کردن... حالا تو این مدت هرچند خیلی رلضی بودم ولی همش دم از احساس روزمرگی و بطالت و این حرفا می زدم... غافل از اینکه زندگی روزمره با آناهیتا خودش بزرگترین کار و تفریح زندگیه... حالا که دوباره باید برگردم سر کار تازه می فهمم چه روزهای شیرینی رو پشت سر گذاشتم... چه لحظه های خوبی که مملو از آرامش و امنیت برای من و آناهیتا بود... چه بهتر از اینکه کنار آناهیتا روزهاتو سپری کنی بدون اینکه هیچ کار دیگه ای تو زندگیت داشته باشی؟ چی بهتر از اینکه صبح ها با انگشت آناهیتا تو چشمات از خواب بیدار شی و اون هی ماچ آبدارت کنه؟ مگه زندگی چیه غیر از همین لحظاتی که بدون اینکه قدرشو بدونیم می گذره... حالا که باید برگردم سر کار از همین الان دلم برای بازی کردن باهاش، ددر بردنش نق زدناش.... می می گفتناش... رقصیدناش و غذا نخوردناش تنگ شده... مادر بودن سخت ترین کار دنیاست... وقتی مادر می شی انگار تصمیم می گیری که رو حت رو بذاری بیرون از بدنت زندگی کنه...

آناهیتای من دوستت دارم و همیشه پای همه چیت می ایستم...

اینم دوتا عکس از 16 ماهگیت

نوروز

خیام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد