برای تو که خنده ات زندگیست
انگار همین دیروز بود که آمدی با قد 47 سانتی با دستهای کوچک و استخوانی، با لبهای کوچک، داغ داغ در آغوشم... لحظه های اول زندگی شیره جانم را مکیدی و گرمای آغوشت برایم امن ترین جای دنیا بود...از شیر دادن به تو همیشه لذت می بردم. گاهی سخت بود که نیمه شب برای شیر دادنت بر می خاستم... گاهی از شیر دادن خسته می شدم حتی گاهی غر می زدم... عزیزترینم اکنون که بعد از دوسال 3 ماه دیگر برای شیر خوردن به آغوشم نمی آیی به اندازه تمام ابرهای دنیا دلم گرفته می خواهم گریه کنم از سر شب بغض گلویم را فشار می دهد... عشقم نمی دانم آیا همه مادرها همین گونه اند؟ من تو را می خواهم..آغوشت را و شیر خوردنت را ... چرا زندگی روز به روز تو را از من دورتر می کند؟ مثل و برق و ب...
نویسنده :
الهه
23:04